تـنـــــــهــایــــــــی







زیرباران منتظر تاکسی بودم،

مرا هل دادی و خودت سوار شدی !

در تاکسی خودت را به خواب زدی

تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من !

در اتوبوس خودت را به خواب زدی


تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی !

در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید

و تو پشت سر من بلندگفتی: "زهر مار!"

در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت

 فحش خواهر و مادر بود !

در پارک، به خاطر حضور تو

نتوانستم پاهایم را دراز کنم !

نتوانستم به استادیوم بیایم،

چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی !

من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی!

مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!

تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است !

من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام !

عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی !

عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد !

من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم

تا به تو بگویند خوش تیپ !

من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم

تا به تو بگویند آقای دکتر !

وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن،

گفتی بچه مال مادر است !
 

وقتی خواستی طلاقم بدهی،

گفتی بچه مال پدر است !

نه دیگر من به حقوق خود واقفم،

و برای گرفتن برابری در مقابل تو

 تا به انتها استوار و مستحکم ایستاده ام

زیرا به هویت خود رسیده ام،



به هیچ وجهی از حق خود نخواهم گذشت

من با تو برابرم،

مرد! احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی

تا من بنشینم...

احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی ...

احتیاجی ندارم که تو حامی باشی

خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم ...

با تو شادم آری، اما بدون تو هم شادم!

من اندک اندک می آموزم که

برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که

مرا دوست بدارد نیستم ...

من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را

باز پس می گیرم.


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:, |16:43 |



بعضی هارو باید تو جوب شست تا لجنها هم خوشحال بشن

و بدونند که کثیف تر از خودشون هم هست ... !


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:, |16:14 |



خدایا کودکان گل فروش را میبینی؟

 

مردان خانه به دوش؟

 

دختران تن فروش؟

 

مادران سیاه پوش؟

 

واعظان دین فروش؟ محراب های فرش پوش؟

 

پسران کلیه فروش؟ 

 

زبان های عشق فروش؟ انسان های ادم فروش؟

 

همه را میبینی؟؟؟؟؟؟؟

 

می خواهم یک تکه اسمان کلنگی بخرم

زمینت دیگر بوی زندگی نمیدهد !!!!!


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:, |16:12 |



چه قدر تلخ شده ای ... انقدر که حتی ...

وقتی صدایت را می شنوم ...

احساس می کنم ...

دیگر دلم برایت نمی لرزد


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | جمعه 24 آذر 1391برچسب:, |22:49 |



 باز هم 

خیال تو

مرا

برداشت
!


کجا میبرد

نمیدانم !


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | جمعه 24 آذر 1391برچسب:, |15:1 |



  

این تو نیستی
که مرا از یاد برده ای
این منم
که به یادم اجازه نمیدهم
حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند...
صحبت از فراموشی نیست....

صحبت از لیاقت است .... !


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | جمعه 24 آذر 1391برچسب:, |13:59 |



 'در آغوش خودم هستم ...
من خودم را در آغوش گرفته ام ! نه چندان با لطافت ...
نه چندان با محبت ...
اما وفادار ... وفادار ...!
براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | جمعه 24 آذر 1391برچسب:, |13:57 |



 حالم خوب است …امّا گذشته ام درد میکند .


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | جمعه 24 آذر 1391برچسب:, |13:56 |



 کاش دهخدا می دانست . . .
دلتنگی . . .

اشک . . .
فاصله . . .
بی وفایی . . .
تعریفش فقط دو حرف است ” تو “


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | جمعه 24 آذر 1391برچسب:, |13:55 |



فرهنگ لغتها نیاز به ویرایش دارند . . .
برای معنی دلتنگی احتیاج به اینهمه کلمه نیسـت . . .

دلتنـگی یعنی تو . .

برچسب‌ها: <-TagName->
ati | جمعه 24 آذر 1391برچسب:, |13:45 |



آب نریختـــــم
که برگردی
آب ریختـــــم
تـــا پاک شود
هر چه رد پای توست
…..از زنـــدگی ام…!


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | جمعه 24 آذر 1391برچسب:, |3:8 |



نگران نبودنت نباش … نفرینت نمیکنم
همین که دیگر جایت در دعاهایم خالیست ، برایت کافیست


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | جمعه 24 آذر 1391برچسب:, |3:7 |



من مورچه ای را مسخره میکردم که عاشق یک تفاله

چای بود خودم را فراموش کردم که زمانی عاشق

آشغالی بودم که فکر میکردم آدمه


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | جمعه 24 آذر 1391برچسب:, |3:5 |



بدم میاد از اینایی که وقتی دارن از طرفشون جدا میشن براش آرزوی خوشبختی می کنن ..
داری میری زودترگم شودیگه فیلم بازی نکن


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | جمعه 24 آذر 1391برچسب:, |3:3 |



به بعضیا تو زندگی باید گُفت.. من چشم میذارم.. تو فقط گُـــم شــــو


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | جمعه 24 آذر 1391برچسب:, |3:1 |



آدمای دنیای من فعل هایی را صرف میکنند که برایشان صرف داشته باشد!


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | جمعه 24 آذر 1391برچسب:, |2:56 |



صداقت؟…. یادش گرامى…
غیرت؟….. به احترامش یک لحظه سکوت…
معرفت؟….. یابنده پاداش میگیرد…
مرام؟….. قطعه ی شهدا …
عشق؟ ….. از دم قسط…
واقـــعــا به کــــــجــا چــــنــیـــن شـــــتـــابـــا ن؟؟؟


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | جمعه 24 آذر 1391برچسب:, |2:48 |



یادش بخیر کودکی!
قهر میکردیم تا قیامت ......
و لحظه ای بعد قیامت می شد............


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, |23:56 |



باران باشد
تو باشی
یک خیابان بی انتها باشد ....
به دنیا می گویم ....
خداحافظ


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, |23:55 |



این که نامش زندگیست ، مرا کشت ...
حیران مانده ام ! آنکه نامش مرگ است با من چه می کند


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, |23:52 |



خدايا
...
ميوه ی درخت
کدام باغت را
گاز بزنم تا
از زمين رانده شوم


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, |23:41 |



بچه بوديم دخترا عاشق عروسک بودن و پسرا عاشق مرداي قوي ...حالا بزرگ شديم دخترا عاشق مرداي قوي شدن و پسرا عاشق عروسک


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, |23:39 |



نترس جانم!
ظرفیت باور من به اندازه همه دنیاست
تو دروغت را بگو!


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, |23:36 |



با زمستان ميانه ي خوبي دارم ، سرديش عجيب مرا ياد تو مي اندازد !


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, |23:36 |



خدايا !
قربون دستت
ميشه بگی دكمه كنسلش كجاست؟
به اندازه كافی بدبختی دانلود كرديم
بسه دیگه


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, |23:29 |



چه کسی میگوید که گرانی شده است ؟ 
دوره ارزانی است 
چه شرافت ارزان 
تن عریان ارزان 
آبرو قیمت یک تکه نان 
...وچه تخفیف بزرگی خورده است قیمت هر انسان.


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, |23:27 |



لعنتی, این که من می کشم درد بی تو بودن نیست تاوان با تو بودن است


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, |23:22 |



زن بودن در جامعه بدون فرهنگ!البته حیفه اسمه بی فرهنگه که بخوان بذارن روجامعه ی ما

 

مسافر کناري مدام خودش را رويم مي اندازد ، دستش را در جيبش مي کند و در مي آورد ، من به شيشه چسبيده ام اما هر قدر جمع تر مي شوم او گشادتر مي شود .. موقع پياده شدن تمام عضلات بدنم از بس منقبض مانده اند درد مي کنند ….

 

(تقصير خودم بود بايد جلو مي نشستم ..!!!)

 

مسافر صندلي پشت زانوهايش را در ستون فقراتم فرو مي کند ، يادم هست موقع سوار شدن قد چنداني هم نداشت ، بايد با يک چيزي محکم بکوبم توي سرش ، چيزي دم دستم نيست احتمالا فکر کرده خوشم آمده که حالا دستش را از کنار صندلي به سمت من مي آورد….

 

(تقصير خودم بود بايد با اتوبوس مي آمدم ..!!! )

 

اتوبوس پر است ايستاده ام و دستم روي ميله هاست ، اتوبوس زياد هم شلوغ نيست و چشمان او هم نابينا به نظر نمي رسد ولي دستش را درست در 10 سانت از 100 سانت ميله اي که من دستم را گذاشته ام مي گذارد .. با خودم مي گويم ” چه تصادفي ” و دستم را جابه جا مي کنم … اما تصادف مدام در طول ميله اتفاق مي افتد …..

 
(تقصير خودم است بايد اين دو قدم راه را پياده مي آمدم …!! )

 
پياده رو آنقدر ها هم باريک نيست اما دوست دارد از منتها عليه سمت من عبور کند ، به اندازه 8 نفر کنارش جا هست ولي با هم برخورد خواهيم کرد … کسي که بايد جايش عوض کند ، بايستد ، جا خالي بدهد ، راه بدهد و … من هستم …

 
(تقصير خودم است بايد با آژانس مي آمدم …!!! )


راننده آژانس مدام از آينه نگام مي کند و لبخند مي زند … سرم را بايد تا انتهاي مسير به زاويه 180 درجه به سمت شيشه بگيرم .. مدام حرف ميزند و از توي آينه منتظر جواب است ..خودم را به نشنيدن مي زنم … موقع پياده شدن بس که گردنم را چرخانده ام ديگر صاف نمي شود … چشمانش به نظر سالم مي آيد اما بقيه پول را که مي خواهد بدهد به جاي اينکه در دستم بگذارد از آرنجم شروع مي کند … البته من بايد حواسم مي بود و دستم را با دستش تنظيم مي کردم ….

 

(تقصير خودم است بايد با ماشين شخصي مي آمدم …!!! )

 
راننده پشتي تا مي بيند خانم هستم دستش را روي بوق مي گذارد… راه مي دهم … نزديک شيشه ماشين مي ايستد نيشش باز است و دندانهاي زردش از لبان سياهش بيرون زده است … “خانم ماشين لباسشوئي نيست ها “…. مسافرهاي توي ماشين همه نيششان باز مي شود … تا برسم هزار بار هزار تا حرف جديد مي شنوم …و مدام بايد مواظب ماشين هايي که فرمانهايشان را به سمت من مي چرخانند باشم …موقع رسيدن خسته هستم .. اعصابم به کلي به هم ر

يخته است


(تقصير خودم است زن جماعت را چه به بيرون رفتن !!!)


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, |22:36 |



حـــالـم بہ هــم مے خـورد از
کلمه هاے "عزیزم" و "عشقم"
من را همـان "ببین" صــدا کن؛
بے ریایے شرف دارد بہ ریاکارے!!!!


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, |22:32 |



یادته گفتی به شرافتم قسم تا آخرش هستم؟
شرافتت پیش من گرو مونده......
حالا با عشق جدید چیکار میکنی
بــــــــی شــــــرف؟


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, |22:28 |



آدم ها تنها که نباشند ، می روند …
تنها که می شوند ، برمی گردند …
وقتی که برگشتند تنها لایق یک جمله اند :
“هِررررری


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, |22:26 |



هی غریبه ... روی کسی دست گذاشتی که همه دنیامه اینقدر راحت بهش نگو...عزیزم...

 


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, |21:29 |



 دلتنــــــگ نشــــدی ببیــــــنی

چـــــگونه خوبتـــــرین خــــاطره هــــــا

بی رحــــــم ترینــــــشان می شــــــود …

این متنم ازصبای عزیزمه


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, |20:27 |



 مردنیستم اماحرفم یکیست
تو

اینم متنه قشنگم بازبه صبای عزیزم برام نوشته


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, |20:25 |



مداد را برداشتی طرح مرا
نه آنگونه که ھستم
ھمان گونه که میخواستی کشیدی
تمام بھانه رفتنت
......این است که عوض شده ام
مداد را بر می دارم
طرح تو را
ھمان گونه که ھستی می کشم
می توانی بروی .....


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, |20:17 |



 کاش اشکی بود دلم را میشست

این روزها آسمان دلم آنقدر ابریست

که پاییز هم برای آمدنش استخاره میکند

اینم اجی صبابرام نوشته بود


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, |20:9 |



دلــم برای کسی تنــگ است

که آمــد

نمــاند

و رفـــت

و پــایــان داد به هــرچه داشتــــــم

ازطرفه صبای گلم


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, |20:6 |



ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
ati | پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, |1:20 |



 مـَن ...

بـا تـمـام ِ کـنـار "او" بـودن هـایـت کـنـار مـے آیـَم . .

مـحـض ِ رضـاے خـدا ...

حـداقّـل دسـت از سـر خـواب هـایـَم بـردار...

لـعـنـتـے . .


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, |1:20 |



 به سرنوشت بگویید

اسباب بازی هایش بی جان نیستند...

آدمند...

میشکنند...

آرام تر...!


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, |1:49 |


♕°•ᔕịsịƆᗩ Tᖺᕮᙢᕮᔕ•°♕