وقتی رگـ ـ ـ ـ ـ ـتو میزنی اگه دفعهء اولت باشه یهو هول میشی،
نظرات شما عزیزان:
شک میکـ ـ ـ ـ ـ ـنی،
میـ ـ ـ ـ ـ ـترسی
و سعی میکنی جلوی خـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـون رو بگیری
ولی کم کم شـ ـ ـ ـ ـ ـل میشی ..
همه چیز دور و دورتر میشه، دیگه هیچی برات مهـ ـ ـ ـ ـ ـ ـم نیست ...
یه سرمای ملایم مثل نسیم پاییزی میخزه توی رگهـ ـ ـ ـ ـ ـ ـات ..
از توی تمام تنـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـت ردمیشه ..
تعجب میکنی که چـ ــ ـ ـ ـ ـ ـقدر رگ توی تنت بوده و خبر نداشتی ..
آدمهـ ـ ـ ـ ـ ـا مثل اسفنج میمونند، حس میکنی یه اسفنج خیس هستی که ذره ذره آبش داره کشیده میشه.
به باریکهء خون نگاه میکنی، خونی که تمام درد و رنج عمـ ـ ـ ـ ـ ـ ـرت رو تا
حالا باهاش غرغره میکردی ولی بالاخره داری میریزیـ ـ ـ ـ ـ ـ ـش دور...
سعی میکنی آخرین سیگـ ـ ـ ـ ـارتو روشن کنی، به نظر میاد که همه چی به طرز عجیبی رشد کرده،
قطر سیگار اندازهء مچ دستت شده و فندک انقدر سنگینه که باید دو دستی بلـ ـ ـ ـ ـ ـ ـندش کنی..
کلی خاطـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـره های بی ربط از جلوی چشمت رد میشن،
دوست داری به بعـدش فکـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـر کنی ..
به اینکه چه کسـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـی دلش برات تنگ میشه ؟
یا اینکه تا چه مدت قیافهات به یادشـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـون میمونه.. ؟
یه رژه نا منظم از تمام آدمهایی که میشناختـ ـ ـ ـ ـ ـ ـی
و تمام قیـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـافه هایی که دیدی
و حرفهـ ـ ـ ـ ـ ـ ـایی که شنیدی،
دیگه حرکت کردن معنـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـی نداره،
همـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـه چی ساکت و آرومه ...
حـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـس میکنی دوباره بچه شدی، سبک و ضعیف،
دوسـت داری یـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـه نفر بیاد
بلـ ـ ـ ـ ـ ـ ـندت کنه و برات لالایی بخونه ..
سعی میکنـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـی اولین و آخرین کلمه رو بگی ...
بگـ ـ ـ ـ ـ ـی کـ ـ ـ ـ ـ ـه مقصـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ــر کیـ ـ ـ ـ ـ ـ ـه !!!
برچسبها:
♕°•ᔕịsịƆᗩ Tᖺᕮᙢᕮᔕ•°♕ |