تـنـــــــهــایــــــــی







یادت هست که گفتی دوستت دارم سرم رو پایین انداختم

و گفتم نظر لطفته. سرم رو بالا آوردی تو چشام نگاه كردي گفتی

نظر لطفم نیست نظر دلمه تکرار اون حرفای نافذ و اون جمله که

هیچ وقت برایم تکراری نمی شد باعث شدی که دل من هم

صاحب نظر بشه و منو مجبور کنه که بهت بگم منم دوستت دارم.

مگه نگفته بودی دوستت دارم؟مگه دوستت نداشتم؟

چرا حالا تنها هم آغوش من یاد توست؟ یکی از ما دو تا دروغ می گفتیم...

ولی هنوزهمان قدر برایم عزیز هستی که نمی توانم تهمت

آن دروغگویی رابه تو بزنم. آری من دروغ می گفتم دروغی

به وسعت تنهایی بی تو ماندن هایم من دوستت نداشتم

من دیوانه وار عاشقت بودم. من تو را با ذره ذره

وجودم می پرستیدم

ولی تو....

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, |1:58 |



 

تا حالا شده عاشق بشين؟؟؟

 

ميدونين عشق چه رنگيه؟؟؟

 

ميدونين عشقق چه مزه اي داره؟؟؟

 

ميدونين عشق چه بويي داره؟؟؟

 

ميدونين عاشق چه شکليه؟؟؟

 

ميدونين معشوق چه کار ميکنه با قلب

 

عاشق؟؟؟

 

مدونين قلب عاشق براي چي ميزنه؟؟؟

 

ميدونين قلب عاشق براي کي ميزنه؟؟؟

 

ميدونين ...؟؟؟

 

اگه جواب اين همه سئوال رو ميخواين! مطلب زير رو بخونين...

 

خيلي جالب و آموزندس...

 

وقتي

 

يه روز ديدي خودت اينجايي و دلت يه جاي ديگه … بدون كه كار

 

از كار گذشته و تو عاشق شدي

 

طوري ميشه كه قلبت فقط و فقط واسه عشق مي تپه ،

 

چقدر قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن

 

 

همه چي با يک نگاه شروع ميشه

 

اين نگاه مثل نگاهاي ديگه نست ، يه چيزي داره که

 

اوناي ديگه ندارن ...

 

محو زيبايي نگاهش ميشي ، تا ابد تصوير نگاهش رو توي

 

قلبت حبس مي كني ، نه اصلا مي زاريش توي يه صندوق

 

، درش رو هم قفل مي كني تا كسي بهش دست نزنه.

 

 

حتي وقتي با عشقت روي يه سكو مي شيني و واسه ساعتهاي

 

متمادي باهاش حرفي نمي زني ، وقتي ازش دور ميشي

 

احساس مي كني قشنگترين گفتگوي عمرت رو

 

با كسي داري از دست ميدي.

 

 

مي بيني كار دل رو؟

شب مي آي كه بخوابي مگه فكرش مي زاره؟!

 

خلاصه بعد يه جنگ و

 

 

جدال طولاني با خودت چشات رو رو هم مي زاري

 

ولي همش از خواب ميپري ...

 

 

از چيزي ميترسي ...

 

صبح كه از خواب بيدار ميشي نه مي توني چيزي بخوري

 

نه مي توني كاري انجام بدي ، فقط و فقط اونه

 

كه توي فكر و ذهنت قدم مي زنه

 

 

به خودت مي گي اي بابا از درس و زندگي

 

افتادم ! آخه من چمه ؟

 

 

راه مي افتي تو كوچه و خيابون هر جا كه ميري

 

هرچي كه مي بيني فقط اونه ، گويا كه همه

 

چي از بين رفته و فقط اون مونده

 

طوري بهش عادت مي كني كه اگه فقط

 

يه روز نبينيش دنيا به آخر ميرسه

 

 

وقتي با اوني مثل اينكه تو آسمونا سير مي كني

 

وقتي بهت نگاه مي كنه گويا همه دنيا رو بهت ميدن

 

 

گرچه عشق نه حرفي مي زنه و نه

 

نگاهي مي كنه !

 

آخه خاصيت عشق همينه آدم رو عاشق مي كنه

 

و بعد ولش مي كنه به امون خدا

 

وقتي باهاته همش سرش پائينه

 

تو دلت مي گي تورو خدا فقط يه بار نيگام كن

 

آخه دلم واسه اون چشاي قشنگت يه ذره شده

 

ديگه از آن خودت نيستي

بدجوري بهش عادت كردي ! مگه نه ؟

 

يه روزي بهت ميگه كه مي خواد ببينتت

 

 

سراز پا نمي شناسي حتي نميدوني چي كار كني ...

 

فقط دلت شور ميزنه آخه شب قبل خواب اونو ديدي...

 

خواب ديدي که همش از دستت فرار ميکنه ...

 

هيچوقت براش گل رز قرمز نگرفتي ...

 

چون بهت گفته بود همش دروغه تو هم نخواستي

 

فکر کنه تو دروغ ميگي آخه از دروغ متنفره ...

 

وقتي اون رو مي بيني با لبخند بهش ميگي

 

خيلي خوشحالي که امروز ميبينيش ...

 

 

ولي اون ...

 

سرش رو بلند مي كنه و تو چشات زل

 

ميزنه و بهت ميگه

 

اومدم بهت بگم ، بهتره فراموشم كني !

 

دنيا رو سرت خراب ميشه

 

همه چي رو ازت مي گيرن همه خوشبختيهاي دنيا رو

 

بهش مي گي من … من … من

 

از جاش بلند ميشه و خيلي آروم دستت رو ميبوسه

 

ميذاره رو قلبش و بهت ميگه خيلي دوستت دارم

 

وبراي هميشه تركت مي كنه

 

ديگه قلبت نمي تپه ديگه خون تو رگات جاري نميشه

 

 

يه هويي صداي شكستن چيزي مي آد

 

دلت مي شكنه و تكه هاي شكستش

 

روي زمين ميريزه

 

دلت ميخواد گريه کني ولي يادت مي افته

 

بهش قول داده بودي که هيچوقت

 

به خاطر اون گريه نميکني چون

 

ميگفت اگه يه قطره اشک از چشماي

 

تو بياد من خودم رو نميبخشم ...

 

دلت ميخواد بهش بگي چقدر

 

بي رحمي که گريه رو ازم گرفتي

 

ولي اصلا هيچ صدايي از گلوت در نمياد

 

 

بهت ميگه فهميدي چي گفتم ؟

 

با سر بهش ميگي آره!...

 

وقتي ازش ميپرسي چرا؟؟؟

 

ميگه چون دوستت دارم!

 

 

انگشتري رو که تو دستته در مياري

 

آخه خيلي اونو دوست داره بهش

 

ميگي مال تو ...

 

 

ازت ميگيره ولي دوباره تو انگشتت ميکنه ...

 

ميگه فقط تو دست تو قشنگه...

 

 

بعد دستت رو محکم فشار ميده و

 

تو چشمات نگاه ميکنه و...

 

 

بعد اون روز ديگه دلت نميخواد

 

چشمات رو باز نمي كني

 

آخه اگه بازشون كني بايد دنياي

 

بدون اون رو ببيني

 

تو دنياي بدون اون رو مي خواي چي كار ؟

 

و براي هميشه يه دل شكسته باقي مي موني

 

دل شكسته اي كه تنها چاره دردش تويي...


 

 

 

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | دو شنبه 29 خرداد 1391برچسب:, |1:36 |



 

 

دیگه مجبور نیستی هرجا که می ری

 


 

ازم اجازه ی رفتن بگیری

 

می شه با هرکی که می خوای بجوشی

 

 

اصلا هرچی دلت می خواد بپوشی

 

می شه به هرکی می خوای دل ببندی 

 

یا با غربیبه ها بگی بخندی

 

وقتی دیر می کنی یا می ری جایی

 

دیگه نیستم بهت بگم کجایی

 

نرو تنهام نزار با درد و غمهام

 

اگرچه دلخوری از خیلی حرفام

 

به قرآنی که از سایش گذشتم 

 

به مرگ هردوتامون خیلی تنهام

 

نگو می بینمت یه روز دیگه

 

 

آخه احساس من اینو نمی گه

 

نمی تونم قبول کنم نباشم

 

ترو خشکت کنه یه مرد دیگه

 

 

خدا حافظ همیشه بهتر از من


 

همیشه یا که هر جا سرتر از من

 

تو چشمات بهترین بودم تو دنیا

 

نمی دیدی اگر چه کمتر از من

 

خداحافظ که رفتم بی بهونه

 

از این خونه دلم بدجوری خونه

 

به جای سرروی شونه ی من

 

تو یادم خاطرات تو می مونه

 

 

اگه کوه طلا واست بیاره

 

اگه دنیارو زیر پات بذاره

 

بازم دستای خالیم خوب می دونن

 

که هیشکی قد من دوست نداره

 

گلت خشک شد ولی هرگز نمرده

 

 

زمان بوی تو رو از خونه برده

 

 

دلم خوش بود میای یه شب تو خوابم

 

ولی چند ماهه که خوابم نبرده

 

داری می ری ولی پیشت می مونم

 

                                    واست هیچی نبودم خوب می دونم


 

ولی من در عوض هرجا که باشم

 

واست تا آخر عمرم می خونم

شاید خیلی چیزا می خواستی اما
 

 

منم هیچی نداشتم پات بریزم

 

اینقدر بغضم رو پنهون کردم ازت

 

از اون روزی که تو رفتی مریضم

 

قدیما یادمه می رفتی جایی


 

همیشه یه خداحافظ می گفتی


 

چقدر آسون شدم باهات غریبه


بازم پشت سرم چیزی شنوفتی


 

الان داغی نمی فهمی چی می گم


مدیونی اگه یادم بیوفتی

 

 

 

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | دو شنبه 29 خرداد 1391برچسب:, |1:8 |



 

جدایی
 

حالا كه فرقي نمي كند كنارت ايستاده باشم يا نه بگذار

همه چيز را از وسط قيچي كنم تا تو... در نيمي باشي و من...

در نيمي ديگر... راستي... با دستي كه روي شانه ات

جا گذاشته ام چه مي كني؟

 


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | جمعه 26 خرداد 1391برچسب:, |1:21 |



 

تو بخواب نازنینم ....

به جان تمام دلواپسی هایم قسم،

که لحظه ای دیده بر هم ننهم

و نگهبان تمام غزل های بر باد رفته باشم

قول می دهم یک مو نیز از سر قاصدک رویاهایت کم نشود ،

تو بخواب نازنینم ...

 


 

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | جمعه 26 خرداد 1391برچسب:, |1:55 |



حلقه ی دستانت که بر کمرم میزنی ،

 

  زیباترین اسارت زندگی من است !

 

بیچاره عروسک دلش میخواست زارزار بگرید

 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ و سایت www.WeblogBartar.com تصاویر زیباسازی وبلاگ و سایت

 

 

 

اما خنده را بر لبانش دوخته بودند

************************************************************************

در رویاهایت جایی برایم باز کن ، جایی که عشق

 

را بشود مثل بازی های کودکی

 

 

باور کرد ، خسته شدم از بی جایی !

 

************************************************************************************

دلم چندین سال است روزه ی عشق گرفته است !

 

اذان افطارش را تو بگو

*************************************************

 

ردپایت را که میگیرم ، از تو دورتر می شوم ،

 

نکندکفش هایت رابرعکس پوشیده ای

 

*************************************

 

چقدر جالب !

 

تو لحظه های داغونی فقط یه

 

نفر میتونه آرومت کنه ،

 

اونم کسیه که داغونت کرده

 

 

 

*************************************

تنهایی را ترجیح میدهم به تن هایی

 

 

که روحشان با دیگریست .

 

 *************************************************

گاهی خیال میکنم از من بریده ای  

بهتر ز من برای دلت برگزیده ای

 

 

 

 

 

از من عبور می کنی و دم نمیزنی /

 

 

تنها دلم خوش است که شاید ندیده ای . . .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 *******************************************

 



برچسب‌ها: <-TagName->
ati | شنبه 13 خرداد 1391برچسب:, |12:35 |



 

 
 

 

 

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
....

 

 

 

 


يك...


دو....


سه....


چندين و چند


...هر چقدر مي شمارم خوابم نمي برد


من اين ستاره هاي خيالي را


كه از سقف اتاقم


تا بينهايت خاطرات تو جاري است

 

 

....

 


يادش بخير


وقتي بودي

 
نيازي به شمردن ستاره ها نبود


اصلا يادم نيست

 
ستاره اي بود يا نبود


هر چه بود شيرين بود


حتي بي خوابي بدون شمردن ستاره ها.

 

 

 


 

 

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, |14:12 |



 

 
 
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
 


از هرچه زندگیست دلت سیر می شود

 


گویی به خواب بود جوانیمان گذشت

 


گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

 


کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی

 
 
 
 
 
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود
 
 
 


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, |14:6 |



 

 

نشانی ازتوندارم

 

نشاني از تو ندارم اما نشاني ام را براي تو مي نويسم:

 

درعصرهاي انتظار،به حوالي بي کسي قدم

 

بگذار! خيابان غربت را پيدا کن و وارد کوچه پس

کوچه هاي تنهايي شو! کلبه ي غريبي ام را پيدا کن،

کناربيدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهاي رنگي ام!

 

  درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خيس پنجره برو!

 

حرير غمش را کنار بزن! مرا مي يابي

 

 

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, |10:46 |



 

 

چقدرسخته

 

چقدرسخته، توچشماي كسي كه تمام عشقتو

 

ازت دزديد

 

 وبه جاش يه زخم هميشگي رو به قلبت هديه

 

داده زول بزني

و به جاي اينكه لبریزکینه ونفرت بشی.... حس


 

 کني هنوزم


دوسش داري...

 

 


 

چقدر سخته، دلت بخواد سرت رو بازم به

 

 

 

ديواري تكيه بدي

 

 

که یه بارزیراواره غرورش همه ی وجودت له شد

 


 

چقدر سخته، تو خيالت ساعت ها باهاش


 

حرف بزني...

 

 

اما ...وقتي ديديش هيچي  جز سلام نتوني

 

 

 

بهش بگي....!!!

 

 

 

چقدر سخته، وقتي پشتت بهشه دونه هاي

 


 

اشك گونه هاتو


 

خيس كنه اما مجبور باشي بخندي تانفهمه

 

هنوزم دوسش داري ...


چقدر سخته، بفهمي واسه كسي كه


عاشقش بودی فقط یه تجربه بودی


 

 

چقدر سخته، دستاي عشقتو تو دستاي


 

يه غريبه ببيني و با

 

 

بغضي كه گلوتو فشار ميده فرياد بزني بگي

 

 

 

غريبه مواظب عشقم باش.....!


 

چقدرسخته، گل ارزوهاتو توباغچه يكي

 

 

 

ديگه ببيني و هزار بار توخودت

 

 

 

بشكني و اروم زير لب بگي گل من...

 

 

 

باغچه نو مبارك....!

 

 

 

 

 

  


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, |10:37 |



 

 
میخواهی بروی؟

 

 

خب برو…

 

 

انتظار مرا وحشتی نیست

 

شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی

 

 

نخواهد بود  برو…

 

برای چه ایستاده ایی؟

 

به جان سپردن کدامین احساس لبخند

 

 

میزنی؟

 

برو..

 

تردید نکن

 

نفس های آخر است

 

نترس برو…

 

احساسم اگر نمیرد ..بی شک ما

 


بقی روزهای
بودنش را

 

بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی

 

 

 

خواهد نشست

 

برو…

 

یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت

 

نخواهد بود

پس راحت برو

 

مسافری در راه انتظارت را میکشد

 

 

طفلک چه میداند که روحش سلاخی

 

خواهد شد

 

برو…

 

فقط برو…..

 



برچسب‌ها: <-TagName->
ati | جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, |9:18 |



 

با تو نیستم

تو نخوان

با خودم زمزمه میکنم

.

.

.

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

فقط کمی

تو را کم اورده ام

یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می اورم برای گفتن دوستت دارمها؟

حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند

با این همه واژه چه کنم؟

تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟

باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم

باید خوب باشم

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

فقط کمی

بی حوصله ام

آسمان روی سرم سنگینی میکند

روزهایم کش امده

هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم

باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم

روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند

چون

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

تمام خنده هایم را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد

اما شبها..

وای از شبها

 هوای آغوشت دیوانه ام میکند

موهایم بد جوری بهانه دستانت را میگیرند

تک تک نجواهای شبانه ات لا به لای موهایم مانده اند

کاش لا اقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم

لالایی ها پیشکش

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

فقط نمیدانم چرا هی آه میکشم

آه

و

آه

و بازم آه

خسته شدم از این همه آه

شبها تمام آه ها در سینه منند

ان قدر سوزناک هستند که می توانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم

اما حیف که قول داده

 من خوبم ....من آرامم......

فقط کمی دلواپسم

کاش قول گرفته بودم از توبرای کسی از ته دل نخندی

می ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود

حال و روزش شود این...

تو که نمی مانی برایش آنوقت مثل من بایدآرام باشد .....

خوب باشد....

. قول داده باشد

 بیچاره.....................................................نترس باز شروع نمیکنم

 اصلا تمام نشده که بخواهم شروع کنم

همین دلم برایت تنگ شده را هم به تو نمی گویم

 تو راحت باش

من خوبم ....من آرامم......آخر من قول داده ام

 که آرام باشم باورت می شود؟ 

من خوبم


 




 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, |1:38 |



 عاشقای واقعی..                            

شب عروسیه،آخر شبه،خیلی سر و صداست.

میگن عروس رفته توی اطاق لباساشو عوض کنه. هرچی منتظر شدن برنگشت،در رو هم قفل کرده. داماد سراسیمه پشت در راه میره،داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه میشه....

پدر و مادر دختره هم پشت در داد میزدن:« مریم، دخترم، در رو باز کن، مریم جان سالمی؟» آخرش داماد طاقت نیاورد.با هر مصیبتی شده در رو شکست و رفت تو....

مریم مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده بود، لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده بود، همه مات و مبهوت دارن به این صحنه نگاه میکنن. کنار دست مریم یه کاغذه... یه کاغذ که با خون یکی شده، بابای مریم میره جلو،هنوزم چیزی رو که میبینه باور نمیکنه،با دستای لرزون کاغذ رو برمیداره،بازش میکنه و میخونه:

« سلام عزیزم... دارم برات نامه مینویسم،آخرین نامه زندگیمو.آخه اینجا آخر خط زندگیمه... کاش منو تو لباس عروس میدیدی،مگه نه...؟ آرزوت همین بود!...

علی جان دارم میرم که بدونی تا آخرش روی حرفم وایستادم. دیدی علی..؟ بازم تونستم باهات حرف بزنم... دیدی بهت گفتم بازم با هم حرف میزنیم؟... کاش منم حرفای تورو میشنیدم... دارم میرم؛ چون قسم خوردم، تو هم.... یادته گفتم یا تو یا مرگ؟ تو هم گفتی،یادته؟...علی تو اینجا نیستی...من تو لباس عروسیم ولی تو کجایی؟ بدون داماد قلب من تویی، فقط تو....

چرا نمیای کنارم؟ کاش بودی و میدیدی مریمت تا آخر روی حرفاش مونده. علی مریمت داره میره تا بهت ثابت کنه چقدر دوستت داره....حالا که چشمام دارن سیاهی میرن، حالا که همه بدنم میلرزه، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره...

روزی که نگام به نگات خورد یادته؟ نقشه آیندمون یادته؟ علی من یادمه ها!... یادمه چطوری بزرگامون پا روی قلب هردومون گذاشتن... یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوسش داری تنها برو سراغش... یادمه روزی که بابام زد زیر گوشِت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری... یادمه اون روزی که گریه کردم،تو اشکامو پاک کردی و گفتی:گریه میکنی چشمات قشنگتر میشه... یادمه بهم میگفتی که بخندم...

علی جان، ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم؟ هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب تا چشمام تو چشمات نیوفته، ولی نمیدونست عشق تو توی قلبمه نه تو چشمام... روزی که بابام ما رو از شهر و دیار آواره کرد یادمه.!. چون من به کسی دل بسته بودم که جیباش خالی بود و پول برای آیندش نداشت،ولی نمیدونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو جیبت....

دارم به قولم عمل میکنم. هنوز روی حرفم هستم،یا تو یا مرگ.... پامو از این اطاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم، دیگه تورو ندارم. نمیتونم ببینم به جای دستای گرم تو دستای یخ زده یه غریبه تو دستام باشه... همین جا تمومش میکنم. دیگه واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمیخوام.

وای علی...! کاش بودی و میدیدی که رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میاد!... دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده، میخوام ببینمت. عزیزم دستمو بگیر و منو با خودت ببر. »

پدر مریم نامه تو دستشه، کمرش شکسته، بالای سر دختر قشنگش وایستاده و گریه میکنه... سرشو برگردوند، که به جمعیت بُهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده، که تو چهارچوب در، قامت یه آشنا میبینه... آره پدر علی بود... اونم صورتش با اشک یکی شده. یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه... نگاه دو پدر به هم گره خورده،نگاهی که خیلی حرفا توشه... هردو سکوت کردن و به هم نگاه نکردن، سکوتی که مثل فریاده... پدر علی اومده تا نامه پسرشو به مریم برسونه، اومد که بگه پسرش به قولش عمل کرده؛ ولی دیر رسید.

حالا همه چیز تموم شده و کتاب عشق مریم و علی بسته شده... حالا دیگه دو قلب نادم و پشیمان دو پدر... و اشکای سرد دو مادر... و قلب داغ دیده داماد نگون بخت!!... مابقی هرکی مونده، مونده.

 

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
ati | جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, |1:57 |


♕°•ᔕịsịƆᗩ Tᖺᕮᙢᕮᔕ•°♕